Saturday, September 5, 2009

من گم‌شده‌ام

من گم‌شده‌ام
در اين زمانه‌ی پر هياهو‌‌‌‌ ‌
شادی را نمی‌شناسم
خنده‌هايم دردآور است

شايد مرده‌ام
و اکنون روحی سرگردانم

زيرا آن‌گونه که می‌خواهم
نه زياد کم
زندگی نمی‌کنم

پس مرده‌ام

مرا بر بلندترين کوه بگذاريد و برويد
شايد اگر خدايی باشد
در آنجا فرياد بکشم و او پاسخ دهد
بگذاريد لاشخورها مرا تکه‌تکه کنند
و من لذت ببرم

زيرا گوشت وخونی که با غم به وجود آمده
بهتر آن است
طعام آن‌ها باشد

و اما استخوان‌ها‌يم
هر کدام را باد به جايی خواهد افکند
تا پس از ساليان دراز بگويند
اين تکه استخوان
مربوط به زنی بی‌هويت

6/12/86

No comments:

Post a Comment